...افسانه نیست
یکشنبه 91 اردیبهشت 24 :: 1:29 عصر :: نویسنده : خادم المهدی شرح زندگی یک مادر به نقل از مورچه.
زن هر صبح استفراغ میکرد. زن نمیتوانست برای همسرش صبحانه آماده کند. زن داشت مادر میشد. زن ماه ها بود که هر صبح استفراغ میکرد. . . هنگامی که در حال تحمل درد زایمان بود همسرش او را کثافت خطاب کرد و به او گفت: به خودت نگاه کن که مثل شلخته ها شده ای! . . آن مادر باید کودک بک ماهه اش را تر و خشک میکرد. آن مادر گاهی ، فقط گاهی بوی تن بچه را میداد. مادر دیگر فرصت نداشت ناخنش را برای همسرش لاک بزند. مادر گاهی کتک میخورد. . . بچه ها برزگ شدند. بچه ها خرج داشتند. مادر از پدر تقاضای پول میکرد. مادر کتک میخورد. مطالعات نشان داده است فرزندانی که شاهد بوده اند پدر ، مادر را کتک میزند ، در آینده خواهران و برادران خود را کتک میزنند. (مخصوصا پسران) روزی مادر بیمار بود و جوراب پسر شسته نشد! دست بر مادر بلند شد. یک روز غذا سوخت. مرد خانه گرسنه بود. مادر، سگ خطاب شد. یک روز 1000 تومان پول در جیب لباس پسر شسته شد! مادر احمق بی شعور خطاب شد. یک روز برگی از جزوه دختر خیس شد. مادر کوووووور خطاب شد! یک روز نان گرم در سفره نبود. تن مادر کبود شد. چندیست میگذرد! دیگر کسی استفراغ نمیکند. دیگر تن مادر بوی کودک شیر خوارش نمیدهد. دیگر کسی برای جیب پسرش پول طلب نمیکند. دیگر غذا نمیسوزد. دیگر لباسی شسته نمیشود. دیگر برگ جزوه ای خیس نمشود. دیگر نان گرمی به سفره نمی آید! امروز دیگر آن مادر نیست. حال چه شده که پدر افسرده ست؟ پسر اشک میریزد و دختر بی تاب؟! حسِ نبود مادر ، روح و روان اهل خانه را شکنجه میدهد. بیچاره مادر! تا که بود ، نبودش کسی! کشت او را درد بی هم نفسی! حال که رفته ، همه یار شد ، خفته است و همه بیدار شدند. بیچاره مادر! همه ی غصه اش این بود که : نکند دخترم گیر مردی همچون همسرم بیفتد!
موضوع مطلب : آخرین مطالب آرشیو وبلاگ پیوندها آمار وبلاگ بازدید امروز: 51
بازدید دیروز: 136
کل بازدیدها: 205395
|
|